طاهره شیخ الاسلام
پیشگفتار
عوامل عقب ماندگی ما بیشمارند. از جمله این عوامل می توان از اوضاع سوق الجیشی، وضعیت جغرافیائی و اقلیمی، حملات اقوام مختلف، وجود مذاهب گوناگون و سیاستهای خارجی را نام برد.
سازش با شرایط نابسامان فوق باعث شده است که عادات و آداب و رسوم و ویژگیهای اخلاقی خاصی در ما در راستای تنازع بقا بوجود آید.
این ویژگیهای و آداب و عادات که معلول شرایط زیستی ما بوده اند، خود اکنون به یکی از بزرگترین عوامل عقب ماندگی ما تبدیل گردیده اند، به گونه ای که حتی در غیاب شرایط ذکر شده نیز مانع پیشرفت ما می شوند. به بیان دیگر وقتی خلقیات و رفتارهای نامناسب در زیر فشارهای گوناگون در ملتی پدیدار شدند آن ملت اگر از این امر آگاهی نداشته باشد و چاره ای برای آن نیاندیشد، از نظر تخریب خود به خود کفائی می رسد و این مسئله ای است که شاید کمتر کسی تا کنون آنگونه که باید به آن اندیشیده است.
با ذکر یک مثال و یک سوال موضوع را روشن می کنم: فرض کنید یک شهر از یک کشور پیشرفته مثلا امریکا یا فرانسه را خالی کرده و از تمامی ایرانیان خارج از کشور که از فشار دیکتاتوری و وضعیت نابسامان ایران فرار کرده اند و بشدت خواهان دموکراسی هستند بخواهند که به این ایالت نقل مکان کرده و آنجا را اداره کنند. به نظر شما با توجه به ده ها ویژگی اخلاقی نامطلوب که در نظامهای خودکامه در ما شکل گرفته اند مانند عدم صراحت بیان، عدم تحمل انتقاد، خود محوری، خود خواهی، تبعیض گری، تقدم رابطه بر ضابطه، رفیق نوازی و پارتی بازی، بی انصافی، کارشکنی، حسادت، دهن بینی، قضاوتگری، و این واقعیت که افرادی از همه گروهها و دستجات از قبیل چپی، راستی، سلطنت طلب، اقلیت، اکثریت، مجاهد، حزب الهی، شیعه، سنی در بین آنها وجود دارد که هیچیک یکدیگر را قبول ندارند و گاه به خون هم تشنه اند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا آنان براستی خواهند توانست جامعه ای ایده آل خود را بسازند؟ جواب صادقانه شما به این سوال گویای منظور من خواهد بود.
این نکته که تاثیرات ویرانگر و قدرت تخریبی بسیاری از خصلتهای نامناسب اخلاقی با بالاتر رفتن مسئولیت اجتماعی افراد افزایش می یابد از اهمیت ویژه ای برخوردار است. کم شاهد نبوده و نیستیم که وجود خصوصیاتی چون خود محوری، یکدندگی، عدم قبول اشتباه و … در رهبران گروههای مخالف سیاسی به نابود شدن تعداد کثیری از طرفداران آنان انجامیده است و ویژگیهایی چون ملاحظه کاری، حفظ حرمت دوستی و رابطه فامیلی و رودربایستی و نگرانی از مورد قضاوت قرار گرفتن و غیره باعث شده است که حتی مصلحین سیاسی و قهرمانان ملی ما نتوانند تصمیمات درستی را در لحظات بحرانی اتخاذ نمایند. بعبارت دیگر ملتیهایی قربانی این ویژگیها شده و می شوند.
بعنوان مثال از مبالغه آمیز سخن گفتنمان می توان نام برد. ویژگی بظاهر بی اهمیت اما فراگیری که وقتی خود را در عبارت “تمامی اسراییلی ها همراه با زنان و فرزندانشان بایستی به کانال سوئز انداخته شوند” توسط جمال عبدالناصر رهبر سیاسی مصر نشان داد، جدی گرفته شدنش توسط غربیان که خود عادت به گزافه گوئی ندارند به جنگ شش روزه و متعاقب آن صدمات جبران ناپذیری منجر گردید که ملت مصر بهای گزافی برای آن پرداخت. در حالیکه او احتمالا/یقینا بعنوان انسانی شریف و مسئول تمایلی حداقل به نابودی زنان و کودکان اسراییلی نداشت و با این عبارت مبالغه آمیز صرفا می خواست نفرت خود را از سیاست اسراییلی ها و رهبران آنها نشان دهد.
چر مبالغه می کنیم؟
ولتر نویسنده و دانشمند معروف فرانسوی در مورد وجود این خصلت در میان ما چنین گفته است “مشرقزمينىها تقريباً همه بنده و غلام بودهاند و از خصايص بندگى و بردگى يكى هم اين است كه از همه چيز با اغراق و مبالغه سخن مىرانند و به همين جهت علم بيان و فن فصاحت آسيايى مهيب و وحشتناك است.”
اینکه آیا بنده و غلام بودن اختصاص به مشرق زمینی ها داشته و یا همه ملل دنیا را شامل می شده است موضوع بحث ما نیست. در این نوشتار به گونه ای اجمالی به بررسی علت مبالغه کردن در میان خودمان می پردازم و فصاحت زبان و دلایل پیدایش آن را نیز به نوشتار دیگری موکول می کنم.
در اینکه بیشتر مکالمات روزمره ما به مبالغه آمیخته است شکی نیست. اصطلاحاتی چون “به مرگ بگیر تا به تب راضی شود” و یا “از کاه کوه ساختن” و “یک کلاغ و چهل کلاغ” همه به نوعی به ویژگی مبالغه کردن در میان ما اشاره دارند. خصوصیتی که تقریبا بر تمامی وجوه زندگى ما از دوستى و مهر تا خشم و نفرتمان سايه خويش را افكنده است. مبالغه در ابراز محبت در جملاتى چون “فدايت شوم، قربانت بروم، قدم بر روی چشم ما بگذارید و …”، خود را نشان می دهد در حالیکه می دانیم کمتر کسی براستی حاضر است جان خویش را فدای دیگری نماید و یا چشمش را زیر پای کسی قرار دهد. مبالغه در اظهار کوچکی در کلماتی چون: “نوکرم، چاکرم و خاک پایم” خود را نشان می دهد و مبالغه در نفرت را در عباراتى چون “چشم ديدنت را ندارم، بروى و برنگردى، خفه شوی و به زمین گرم بخوری و الهی بمیری” می توان مشاهده نمود، در حالیکه کمتر کسی حاضر به مرگ شخصی است که از او کدورتی به دل دارد. مبالغه در تهديداتمان نسبت به فرزندانمان با عباراتى چون “اگر چنين كنى مىكشمت” و يا “اگر پدر بفهمد مىكشدت” خود را می نمایاند در حالیکه هیچ پدری فرزند خود را برای عدم انجام تکالیف مدرسه اش نکشته است. و مبالغه در واکنشهامان به حوادث بسیار جزئی مانند ریختن کمی آب بر روی فرش یا شکستن یک گلدان سفالی در گفتن “خدا مرگم بدهد” تجلی می کند. و بالاخره عبارت “صدبار و هزار بار گفتم” را زمانى استفاده مىكنيم كه حرفى را بيش از يك يا دو بار به كسى زدهايم.
ما آنچنان به گفتن و شنیدن این مبالغه گوئی ها عادت کرده ایم که اگر واقعیت را آنطور که هست بشنویم باور نمی کنیم و اگر آنطور که هست بگوییم کسی باورمان نمی کند. بعبارت دیگر تا حرفها، خواسته ها و حوادث را چند ده یا چند صد برابر نکنیم اموراتمان نمی گذرد. بعنوان مثال اگر سرمان درد می کند و می خواهیم در خانه کمی سکوت برقرار باشد، باید اطرافیان را متقاعد نماییم که مغزمان از شدت درد در حال متلاشی شدن است وگرنه کسی به حرف ما توجهی نمی کند.
اما علت چیست که ما برای باورندان خویش باید مبالغه کنیم؟
ناباوری از عدم اعتماد بر می خیزد و عدم اعتماد نتیجه مستقیم دروغ شنیدن و دروغ گفتن است که به قول سعدی دروغ گفتن به ضربت لازم ماند كه اگر نيز جراحت درست شود نشان بماند.
يكى را كه عادت بود راستى خطايى رود در گذارند ازو
وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند ازو
و اما چرا ما دروغ می گوییم؟ چه چیز ما را به دروغ گفتن وادار کرده و می کند که اعتماد از میان ما رخت بر بسته است و ما مجبوریم برای باوراندن دوستىمان، بی گناهی مان، دشمنىمان، انتقادمان، سخاوتمان، مهرمان و صداقتمان از کاه کوه بسازیم و در بسیاری از اوقات قسم پشتوانه آن کنیم قسم هایی چون به جدم، به روح پدرم، به مرگ مادرم، به دوازده امام و چهارده معصوم و …؟
***
کورش کبیر هزاران سال پیش از خداوند خواست که ایران زمین را از دو مصیبت بزرگ ایمن بدارد، یکی از آن دو مصیبت خشکسالی بود و دیگری دروغ. و به نظر می رسد که ما از خشکسالی بیشتر در امان بوده ایم تا دروغ.
از دیر باز خودیها و آنانکه سفری کوتاه یا بلند مدت به کشور ما کرده اند چه جهانگردان و چه سیاستمداران و نویسندگان، درمراجعت به کشور خویش دست به نوشتن در مورد ما ایرانیان زدند و تقریبا قریب به اتفاق آنها از دروغگوئی و دو روئی بعنوان یکی از شاخص ترین ویژگیهای ما نام بردند. اما متاسفانه هیچیک به چرایی این خصایص نیاندیشیدند و از آن حرفی به میان نیاورند.
قبل از پرداختن به علل دروغگویی بد نیست قسمتهایی از نظرات آنان را که به این خصوصیات در ما اشاره دارد، از کتاب خلقیات ما ایرانیان نگارش محمد علی جمالزاده با هم مرور کنیم:
-… امروزه درستى و راستى بىشعورى محسوب مىشود. اعتماد كه پايه و اساس زندگى اجتماعى است از ايران يكسره رخت بربسته است، وزير به رؤسا اعتماد ندارد، رؤسا به اعضا، موكل به وكيل، وكيل به قاضى، زن به شوهر، حتى پدر به پسر اعتماد ندارد…… ابراهيم خواجهنورى
– ایرانیان دروغ را در صورتی که موجب تسهیل انجام منظورشان باشد نه فقط مجاز بلکه خیلی هم به جا می دانند……. سر. ه. پوتینگر
– … دروغ مىگويند، فريب مىدهند، مثل خاكشير به هر مزاجى مىسازند، در مقابل هر بادى تسليم مىشوند، به قوىتر از خود بله قربان، بله قربان مىگويند و … عارف قزوينى .
-… هر چه كه مىگويند غير از آن است كه فكر مىكنند و آنچه كه فكر مىكنند غيراز گفتار آنها است…. گوبينو ديپلمات و دانشمند مشهور فرانسوى
-…بهغايت دروغگو هستند و كارشان همه پرگويى و قسم و آيه است…. شاردن سیاح فرانسوی
-…. ابزارجنگ و آلتِ صلحشان دروغ است…. جمیز موریه
-…مردم دنيا اگر دروغى بگويند براى منفعتى است ولى ايرانىها محض رضاى خدا دروغ مىگويند….. محمد علی جمالزاده.
– و بالاخره از حافظ شیراز می شنویم که گفت:
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
***
در این نوشتار کوتاه خواهیم دید چگونه شرایط محیطی باعث دروغ گوئی و آن نیز به نوبه خود به ویژگیهای نامناسبی دیگری در ما منجر می گردد. *
می دانیم که انسانها، هم به لحاظ قابلیت ها و استعدادهای فطری، و هم به لحاظ شرایط اقتصادی و فرهنگی حاکم بر خانواده، از یکدیگر متفاوتند. این تفاوتها در کلیه جوامع بشری حتی در بهترین و پیشرفته ترین آنان باعث می شود که افراد از نظر موقعیت اجتماعی در سطوح متفاوتی قرار گیرند. در جوامعی که قانونی از حق مردم دفاع نمی کند، افرادی که در موقعیتهای بالاتر قرار دارند می توانند زندگی زیر دستان خود را منفی یا مثبت تحت تاثیر قرار دهند. در این جوامع جلب رضایت به فرادستان و باج دادن به آنان در جهت کسب منفعت و دفع ضرر رایج می گردد.
از آنجاییکه افراد درهر موقعيتي كه باشند، در عين حال كه زير نفوذ شخص و يا اشخاصی قدرتمندتر از خود هستند، به گونهاي در رأس قدرت بوده و زيردستاني دارند، ترس و بدنبال آن جلب رضایت، یعنی باج دهی در تمامی جامعه بنوعی تسری می یابد. با یک نگاه می توان دید که کلیه روابط در چنین جوامعی از الگوی زورگوئی-زور پذیری و یا همان ارباب-رعیتی پیروی می کند. بعنوان مثال رابطه کارفرما و کارگر، رئیس و کارمند، معلم و شاگرد، شوهر و زن، والدین و فرزندان و حتی فرزندان بزرگتر نسبت به خواهر و برادر کوچکتر از خود در داخل یک خانواده.
جلب رضایت از راههای مختلفی انجام می شود که از آن جمله می توان به سازش، سكوت، اطاعت، تعريف و تمجيد كردن، هدیه و رشوه دادن اشاره نمود.شدت و ضعف این اعمال بستگی به شرایطی دارد که فرادست و فرودست در آن قرار گرفته اند. واژه گانی چون: تملق، چاپلوسي، شيرين زباني، خوشزباني، مردم داری، خوش رقصي، خوش خدمتي، چرب زباني، بادمجان دور قاب چيني، زبان بازی و… که در مکالمات روزمره ما به وفور مورد استفاده قرار می گیرند، هر یک به نوعی به این اعمال(گفتارها و رفتارها) اشاره دارند.
از راههای دیگر جلب رضایت استفاده ازالقاب و عناوین است. القابی چون حضرتعالي، جنابعالي، سركار عالي و عليه به جاي “شما”؛ و استفاده از کلماتی چون نوكر، چاكر، مخلص، فدوي، جان نثار، كوچك، ارادتمند و… به جاي “من” است. در حالیکه در کشورهای مدرن که در آن عدالت اجتماعی برقرار است و مردم در پناه دولت هستند و نیازی به باج دهی ندارند تنها کلماتی که برای خطاب خود و دیگری استفاده می کنند من و شما است.
استفاده از عناويني چون جناب رئیس، آقای مدیر و دكتر و مهندس و … و اعمالی چون تعظیم کردن، دست بوسی و پا بوسی نیز در جهت همین جلب رضایت و به بیان دقیق تر از سر ترس صورت می گیرد و این کلمات و این اعمال نیز طبیعتا در میان مردم جوامع مدرن رایج نیست.
اما از آنجا که “ترس”، از قدرتمند و فرادست یک موجود هولناک و از فرودست یک موجود ضعیف و ترسو در ذهن مجسم مي کند و این چندان به لحاظ روانی مطلوب نیست، جای آن را با “احترام” عوض کردیم و با این جایگزیني فرادست به یک “مراد و محبوب” و فرودست به “یک مرید صادق” تغییر چهره دادند و مشکل بزرگ فرهنگی ما از همین جابجایی منحوس آغاز شد. جایگزینی که باعث گردید که این رفتارها و گفتارها (احترام کاذب) از حالت عمودی یعني فرودست- فرادست یا سلسله مراتبی، به حالت افقي نیز تسری یافته و تمامی جامعه را در بر گیرد.
نتایج حاصل از این جابجایی شوم:
وقتی بله قربان گوئی و موافقت با عقیده افراد احترام تلقی شد، مخالفت با عقیده بی احترامی به حساب می آید و کسی آنرا بر نمی تابد،
هنگامی که سکوت در مقابل ناروا احترام نام گرفت، اظهار عقیده بی احترامی تلقی می گردد و کسی آنرا تحمل نمی کند، و وقتی تعریف و تمجید احترام قلمداد شد، انتقاد بی احترامی به حساب می آید و عدم تحمل آن امری بسیار طبیعی به نظر می رسد.
از طرف دیگر این معانی قراردادی باعث می شوند ما در جهت ابراز احترام به تعریف و تمجید دروغین از یکدیگر بپردازیم، و در مقابلِ نقاط ضعف و يا عيوب افراد (رئیس، مدیر، کافرما، معلم، استاد، همكار، همسر و يا هر كس ديگر) سكوت اختيار کنیم، چرا که در غیر اینصورت کار ما توهین تلقی شده و به خشم آنها منجر می گردد، خشم آنان انتقام بر می انگیزاند و آرامش و گاه زندگی ما را به مخاطره می اندازد.
وقتي شهامت انتقاد رو در رو در جامعه از بين رفت، این انتقادها در غیاب افراد مطرح میشود. و این همان پدیده رایج و مذموم غیبت کردن است.
دورويي، تظاهر، دورنگي، ريا و دروغ كلماتي كه انتساب آنها را نسبت به خود بسيار توهينآميز تلقي ميكنيم، چيزي نيستند جز بيان نكردن حرفهايي كه در دلمان ميگذرد، از ترس اينكه ديگران ناراحت شوند و بيان حرفهايي كه به آنها اعتقادي نداريم در جهت خوشنود نمودن ديگران.
همه ما را به دروغگوئی متهم کردند، اما هیچکس به این اشاره نکرد و یا متوجه این امر نشد که ما در اکثر موارد با دروغهایمان به یکدیگر ابراز احترام می کنیم و از دروغ شنیدن نیز بهمین دلیل خوشنود می شویم که تصور می کنیم مورد احترام قرار گرفته ایم.
آری جابجایی هوشمندانه اما مخرب دو کلمه “احترام” و”ترس” باعث گردیده است که ما حتی آنجا که ترس از مال و جان و ناموس خویش نیز نداریم فقط و فقط در راستای ابراز احترام به یکدیگر دروغ بگوییم.
و متاسفانه مسئله بهمین جا ختم نمی شود، وقتي انسان مجبور شد در مقابل گفتار و رفتار غیر عادلانه دیگران سکوت اختیار کند و یا در جهت تنازع بقای خویش و یا در جهت احترام گذاشتن به دیگران به تملق و تعریف بیهوده از آنان مشغول شود، نارضایتی و کینه در دل او بوجود می آید. این نارضایتی ها ذره ذره جمع و به انبار باروتی تبدیل می شود که اگر تخلیه نشود روان فرد را پریشان می کند و تخلیه آن نیز از طریق تهمت زدن، ترور شخصیت، وارد آوردن لطمات مالیيا در شرايط حاد حذف فیزیکی خود را نشان می دهد که به گفته سعدی:
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
نبینی که چون گربه عاجز شود بر آرد به چنگال چشم پلنگ
از طرف دیگر هنگامی که صراحت و صداقت جایی برای بروز نیافت، رفتارهاي خاص، سخنان دو پهلو و “به در بگو تا ديوار بشنود“ و استفاده از ايما و اشاره يا طعنه و كنايه معمول می گردد. با رواج این اعمال، شک و توهم در میان افرادبوجود می آید، بدین معنی که مردم در رفتارها و گفتارهای یکدیگر بهدنبال معانيخاص خواهند گشت و هرعمل يا گفتهاي را تفسير كرده و به خود خواهند گرفت. این پدیده نه تنها باعث می گردد که مقدار زیادی از توانائی های فکری خویش را در راه کشف مقصود و نظر دیگران بکار گیریم، بلکه بایستی بشدت مواظب گفتهها و رفتارهاي خويش باشيم كه مبادا توسط دیگران تعبیر سوء شده و به آنان بر بخورد. پدیده های بظاهر کم اهمیت اما رایجی که وقت و انرژی بسیاری را از فرد فرد ما تلف می کند و آرامش و سلامت روان ما را مختل می سازد.
حساسیت زیادی که دربین ما نسبت به نحوه و چگونگی این گفتارها و رفتارها وجود دارد، از همین امر نشات می گیرد. در زندگی خویش کم شاهد رنجش و کدروتهائی نبوده ایم که به دلیل گرم نبودن سلام، سرد بودن خداحافظی، بلند نشدن در موقع ورود و اظهار ارادت نکردن، عدم ذکر عناوین دکتر و مهندس و …. در بین ما بوجود نیامده باشد بدلیل اینکه آنها را بی احترامی به خود تلقی کرده ایم واین در حالی است که:
در جوامع پیشرفته و مدرن، احترام نه از طریق دولا و راست شدن، قربان و صدقه رفتن، تعریف و تمجیدهای افراطی، موافقت های تام و تمام با عقاید، دست بوسیدن، عالی جناب و مهندس و دکتر خطاب کردن، اظهار ارادت و خاکساری های ظاهری، و ده ها رفتار و گفتار دیگر، بلکه با تحقیر نکردن یکدیگر به خاطر جنس و سن و لهجه و شغل، دخالت نکردن در کار و زندگی هم، قضاوت نکردن و برچسب نزدن بر یکدیگر و در یک جمله آزار نرساندن به یکدیگر خود را نشان می دهد و این همان است که حافظ شیراز به زیبایی و سادگی هر چه تمامتر در این بیت گنجانیده است:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست.
متاسفانه بسیاری از این ویژگیهای نابسامان اخلاقی همراه با آداب و رسوم حاصل از آنها، بنام فرهنگ در بین ما و مردمان جوامع سنتی مشابه جامعه ما، چنان پایگاه محکمی یافته است که کمتر کسی حتی جرات زیر سوال بردن آنها را پیدا می کند. ویژگیهای مخرب و آداب و رسوم دست و پاگیری که نه (دیگر) ربطی به سیستم های حکومتی این جوامع دارد و نه جای پای ابرقدرتها را در آن می توان دید. تنها رواج این تصور غلط در بین ما که خلقیات، عادات و آداب و رسوم هر چه که باشد حتما چیز خوبی است و باید حفظ شود، باعث می شود که ما در تداوم آنها تحت نام حفظ فرهنگ تعصب به خرج دهیم و نسل پس از خود را نیز وادار به پیروی از آنها بنماییم. توجه هموطنان عزیزم را در اینجا به نکته ای بسیار حیاتی جلب می کنم و آن اینکه:
فرهنگ مردم جوامع ناامن و نابرابری مانند جامعه ما، فرهنگی است حاصل ناامنی و بیعدالتی که با حفظ آن هیچگاه نمی توان به امنیت و عدالت اجتماعی رسید. به بیان دیگر نمی توان با رفتارهای ناعادلانه، هم چون مسخره کردن افراد به خاطر لهجه، قومیت، جنسیت و… عدالت برقرار کرد، و با چاپلوسی و تعریف و تمجید بی رویه و عادتی از یکدیگر، صداقت را رواج داد، و با ایجاد رعب و وحشت در دیگران از طریق واکنشهای تند به انتقاداتشان، صراحت بیان بوجود آورد. با توجه به اینکه زمینه ساز اقتصاد، سیاست، ادبیات و روابط اجتماعی سالم بستر سالم فرهنگی است، می توان دریافت چرا ما در هیچیک از این زمینه ها تا کنون به رشد درخوری نرسیده ایم و بعبارتی در رده کشورهای عقب مانده قرار داریم.
به نظر می رسد که ما راهی نداشته باشیم جز اینکه از خواب عمیق هزاران ساله خود بیدار شویم و موقتا دست از افتخار به تاریخ و فرهنگ خود برداریم و “هنر نزد ایرانیان است و بس” را بفراموشی بسپاریم و بدانیم تا زمانی که تعریف و تمجید و قربان صدقه رفتنهای دروغینمان را به حساب احترام به یکدیگر می گذاریم، انتقاد سازنده و بیان عقیده ی مخالف نظر خود را بر نخواهیم تابید و فرد و جامعه ای که انتقاد نپذیرد، کماکان در مشکلات و معضلات خود باقی خواهد ماند و آمدن ده ها رژیم دیگر با ایدئولوژیهای متفاوت نیز تغییر اساسی در وضع آن ایجاد نخواهد کرد.
بسیاری معتقدند که آمدن دولتی دموکرات شرط اساسی برای تغییرات بنیادین و ریشه ایست، این حرف منطقا صحیح است اما باید گفت اولا افراد تشکیل دهنده آن دولت بدلیل اینکه از خود ما هستند دارای همان ویژگی های ضد دموکراتیک می باشند و اگر بر فرض محال نیز چنین نباشند نخواهند توانست بدون همکاری همگی ما، جامعه را سامان بخشند. چرا که دموکراسی ماده ای نیست که بتوان آنرا به آب شهر و یا نان مصرفی وارد کرد و یا بصورت آمپول به آحاد ملت تزریق نمود، تا با نوشیدن آن آب و یا خوردن آن نان و یا تزریق آن دارو، در طی یک شبانه روز، یک هفته و یا یک ماه، همه ما در گفتارمان صراحت پیدا کنیم، انتقادها را با روي خوش پذيرا شويم، اشتباهاتمان را قبول و عذرخواهي كنيم، از تعارفات و تكلفاتمان كم كنيم، با جديت و كوشش كار كنیم، مصالح عموم را بر مصالح و منافع خود ارجح بدانيم، به حقوق یکدیگر احترام بگذاریم، به کار یکدیگر دخالت نکنیم، احساساتمان را در قضاوتهامان دخالت ندهیم، ضابطه را بر رابطه مقدم بدانیم، به یکدیگر برچسب نزنیم و شایعه نسازیم و غیبت نکنیم و ..
بنابراین نباید به انتظار آمدن دولتی دموکرات نشست و به آن چندان دلخوش نمود. بلکه باید تمرین دموکراسی را از خانه ها شروع کرد و به موازات تغيير دادن ظواهر زندگي و مدرن كردن آنها كمي هم در پي مدرن کردن خصوصيات كهنة خويش بود. اگر چنین کنیم این امید را می توانیم داشته باشیم كه ملت ما در پنجاه، صد یا دویست سال آينده دموكراتتر، انتقاد پذيرتر، منطقيتر، خرد ورزتر و…. بشود و طبيعتاً دولتي كه در آنزمان بر سر كار خواهد آمد چون از ميان آن ملت برخاسته با احتمال بیشتری داراي همان خصوصيات خواهد بود.
اما این کار چندان نیز ساده نیست، چرا که ذهن ما با این معیارها و کدها برنامه ریزی شده اند و این ویژگیها و آداب و رسوم با تار و پود ما در طول تاریخی بس طولانی در آمیخته اند. بعنوان مثال هر چند که ما از آزادی بیان و عقیده دفاع می کنیم، اما با کوچکترین انتقادی که از ما می شود بلافاصله زنگ توهین در گوش ما به صدا در می آید و چهره ما را بر افروخته می کند. حتی اگر در ظاهر نیز آرامش خود را حفظ کنیم، در درون دلگیر می شویم و حق هم داریم و بهمین ترتیب اگر ما را حضرت علیه و سرکار عالی و جناب دکتر خطاب کنند و به تعریف و تمجید از ما بپردازند، هر چند که بر بی اساس بودن آن نیز آگاهی داشته باشیم، با این تصور که مورد احترام قرارمان داده اند احساس رضایت می نماییم.
شکستن این کدهای فرهنگی در ذهن یک ملت و رها شدن از اسارت دایره بسته ای که در آن: “شرایط نابسامان محیطی خصوصیات ما را می سازند و خصوصیات ما باعث حفظ و تثبیت شرایط نابسامان می شوند“، نه تنها به تلاش فرد فرد ما بلکه به کمک تمامی متخصصین جامعه شناس و روانشناسان اجتماعی و هر کس که راه علاج و درمانی به نظرش می رسد نیاز دارد.
بیاییم با هم به آنچه بر ما گذشته است با ديدى دقيقتر بنگریم و براى درد بزرگى كه ما را از درون رنج مىدهد و تحليل مىبرد چارهجويى كنیم.
——————————————————————————-
شرح تفصیلی ویژگیهای اخلاقی ما همراه با راهکارهایی درجهت تعدیل آنها در کتاب “در اسارت فرهنگ” بقلم همین نویسنده آمده است. این کتاب منتظر دریافت مجوز است.