ماسال با رنگین کتلهای درختانش عزا دار است
ماسال با چشم هزاران سنگ می گرید
ماسال چون فریاد رسایی در گلو دره ها
اینک گره خورد است
ماسال همچون مادر پیری به گاه مرگ فرزندش
برشانه های کوه افشان کرده
گیسوی سفید ابشاران را
در شیون بادی که می اید
رخسار را با ناخن صدها هزاران شاخه میخاید
برخیز کوچک خان.برخیز کوچک خان
در کوچه های خاکی ماسال هر روز
فریادهای پتک وسندان دادخواهان است
برخیز واین فریادهای اشنا را
از سینه جنگل برون اور
اینک ماسال این داغگاه پای در زنجیر
کز ابرهای سوگوارش
خانه ها در مه فرو رفتند
چون اتشی در زیر خاکستر
چشم انتظار روز رستاخیز جنگل ها
می خواند تو را این بار
بی تسبح وسجاده
با گونه افروخته با سینه ای لبریز از فریاد
برخیز کوچک خان.برخیز کوچک خان
بیداری امروز مردم در هر جنگلی اتش بپا کرداست
برخیز وبا پیوند جنگلها
از این سر زمین ملتهب در خویش
از این کلاف سخت در هم پیچیده گره بگشا
اینک خلقی همه اغوش
با چهره ای افروخته از کینه دشمن
با پای و دست خسته در زنجیر
فریادهای در گلو پیچیده را با جان شیرین پاس می دارند
ان چشمه اندیشه خورشید
بر پهنه تاریخ گیلان همواره جوشان است
ان روزگارانی که چون افیون
اذهان مردم را گرد ضریح نقره ای تخدیر می کردند
نیز بگذشت
در روزگارانی که در روستاهای غمگین
هدیه از برای مردم دلتنگ شلاق و زندان است
ادم چگونه می تواند دست روی دست بنشیند
برخیز کوچک خان.برخیز کوچک خان
برخیز و با اسب وتفنگ خود
با بوی خوش باروت شکوه کوهساران را معطر کن
برخیز ودستار ان گستاخ را بربند
ان کج دستی کز دم سردش
از تیغه شمشیر او خون می چکد بر خاک
یاری گر دل های عاشق باش
برخیز وهمراه زنان روستا های غبار الود
اشک مادران داغ بر دل را تسلا باش
کز قله نیرومندشان هر روز
خورشید سرخ زندگی سر می زند مغرور
با غرش تندر
هنگام بذر افشان طوفان است
برخیز کوچک خان.برخیز کوچک خان
تقدیم به مردی از تبار جنگل اقای دکتر حسن ماسالی با بهترین ها درودها و سپاس ها از مردمی هاوخدمات ارزنده شما به مردم گیلان