حسن ماسالی
هفدهم فوریه 2012
نکاتی درباره فرهنگ عناصر لمپن و تخریبگر در درون جنبش آزادیخواهانه ایران
پس از استقرار رژیم اسلامی – فاشیستی درایران، جامعه ایران با فاجعه ای بزرگ روبرو شده است . یکی از ابعاد فاجعه ،کشتارهزاران نفر از جوانان، زنان ،مبارزین و دگراندیشان ، بدون برخورداری از حقوق اولیه حقوقی و انسانی بود که همچنان ادامه دارد.اما ابعاد فاجعه خیلی بزرگتر و گسترده تر هستند، بطوریکه میتوانیم از ویرانی کشور ، گسترش فساد و واپسگرائی فرهنگی و فروپاشی مناسبات انسانی و اجتماعی نام ببریم:.
بطورمثال: فرهنگ تخریب و لمپنیسم، نه تنها درمیان توده های مردم، بلکه در میان بسیاری از مدعیان
روشنفکری” و در درون بسیاری از سازمانهای سیاسی، اثرات بسیار ناهنحاری بجا گذاشته است.”
تخریبگری در جنبش آزادیخواهانه ایران، و اهانت و اتهام زدن به مبارزین و کوشندگان سیاسی- اجتماعی ، تنها از طریق عوامل رژیم صورت نمیگیرند، بلکه افراد زیادی هستند که کم و بیش قبل از استقرار رژیم خمینی ، در صفوف مبارزین قرار داشتند، اما پس از آن ، قادر نشدند ” تحولی در اندیشه و در عملکرد مبارزاتی خود بوجود بیاورند،ولذا
لذا کوشش میکنند ناتوانی های فکری ، سیاسی و مبارزاتی خودرا از طریق” پرخاشگری های تخریبگرانه” و رفتارهای ” لمپن منشانه” و از طریق “اتهام زدن” به مبارزین پیگیر، و جنبش آزادیخواهانه، جبران کنند.
خودم ، بارها بطور کتبی و شفاهی اعلام کرده ام که در مبارزات سیاسی عاری از اشتباه نبوده ام. اما بیش از پنجاه سال است که – ضمن بررسی به شکست ها و ناکامی های خودم و مجموعه جنبش- کوشش کرده ام که راهکارهای جدیدی برای استمرار مبارزه جستجو کنم..
اکنون- ضمن استمراربخشیدن بمبارزات خودعلیه رژیم حاکم- دارم کوشش میکنم که “ماجرای زندگی ” خودم را بطورمستند، بمنظور انتقال تجارب به نسل آینده کشور، انتشار دهم.
مبحثی در کتاب خاطراتم خواهم گنجاند که مربوط به ” فروپاشی فرهنگ انسانی و دمکراتیک” در درون برخی سازمانهای سیاسی و در میان برخی ” مدعیان روشنفکری” میباشد.
بطور نمونه: فرهنگ حسادت و جمود فکری و یا ناتوانی های مبارزاتی،و ” خود پرستی های ابلهانه” موجب میگردند که دارندگان چنین خصلت هائی، بطور لجام گسیخته ، به حرمت انسانی و سیاسی دیگران اهانت کنند. و این اشخاص و محافل ، همطراز با جنایتکاران جمهوری اسلامی ، مانعی بزرگ در راه گسترش فرهنگ دمکراسی خواهی محسوب میشوند و لذا مبارزات ما خصلت و ابعاد مختلفی کسب میکنند که باید در حال و آینده به آنها توجه کنیم.
هنگامی که اسناد و مدارک تاریخی را سازماندهی و تنظیم میکردم، اسناد و مدارکی نظرم را جلب کرد که نشاندهند ه عمق “فروپاشی فرهنگی” در درون بخشی از باصطلاح ” اپوزیسیون” ایران میباشد. و مشاهده میکنیم که متاسفانه چنین فرهنگ تخریبگرانه و لمپن منشانه، گسترش یافته است.
آنهائی که مرا می شناسند ، میدانند که طرفدار مصدق بودم ، از سازماندهندگان و مبارزین کنفدراسیون و جبهه ملی و همچنین از طرفداران و سازماندگان مبارزات چریکی بودم. از طبرزدی دربرابر رژیم ارتجاعی دفاع کرده ام. مدت کوتاهی با دکتر شاپور بختیاربرای مقابله با رژیم خمینی، همکاری کرده ام. از عملکرد های خودم ، برای هریک از آن دوران ، باتوجه به شرایط مشخص آن زمان ، دفاع میکنم. زیرا هرکدام از این فعالیتها مربوط به دوران تاریخی و شرایط سیاسی- اجتماعی معینی بودند و آلترناتیو بهتر وجود نداشت . اما برای هرکدام از این دوران های تاریخی، اگر اشتباهی مرتکب شده ام آماده ام بطور مشخص از خودم انتقاد کنم. اما حاضر نیستم جنبش آزادیخواهانه مردم وبسیاری از رهبران سیاسی تاریخی را تخطئه کنم . یا اگر ” گرایش و آرمان سوسیالیستی” کسب میکنم، روند تحول تاریخی جوامع بشری را در نظر میگیرم و بخودم اجازه نمیدهم که افسار گسیخته به دگر اندیشان فحاشی کنم . در ضمن، یکی دیگر از خصوصیات انسانی و سیاسی ام اینستکه : تحت لوای طرفداری از شخصیت های سیاسی نظیر مصدق ( که خیلی برایش احترام قائل هستم) حاضر نیستم ، منفعلانه لم بدم وهیچگونه شکوفائی اندیشه و تحول در عمل را نپذیرم و فقط خودم را ” میراث خوار” مصدق بدانم و زیر چنین ” تابلوئی” به دیگران فحاشی کنم..
متاسفانه مشاهده میشود که برخی عناصر که منفعل شده اند، بجای اینکه زندگی غیر سیاسی محترمانه ای را بگذرانند، کوشش میکنند تحت عنوان ” طرفدار لنین”، “طرفدار مصدق”، ” جانشین بختیار” و نظایر آن… فقط دیگران را تخریب کنند . آیا شرم اور نیست که افراد و محافلی که خود را ” سوسیالیست و مارکسیست” می نامیدند، ” خمینی را به عنوان رهبر ” بپذیرند و تا به امروز حتی حاضر نشده اند از خودشان انتقاد کنند، اما به طرفداران بختیار فحاشی میکنند!!! در آن شرایط و مرحله تاریخی آلترناتیو بخیتار بود یا خمینی؟ اگر هم هیچکدام را نمی پسندیم، لا اقل این شعور، درایت و کاردانی را می داشتیم و “آلترناتیو مطلوب” دیگری بوجود می آوردیم، نه اینکه در تخریبگری هنرنمائی کنیم.
در ارتباط با چنین فرهنگ تخریبگرانه، اسناد مدارکی دارم که درآینده بیشتر به آنها خواهم پرداخت. در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا میکنم:
یکی از افراد که خیلی ادعائی روشنفکری میکند ، در سالهای 96-1995نوشته است:” روابط دیپلماتیک ترکیه با اسرائیل و مانور نظامی آمریکا در خلیح فارس.. همه با دخالت و مشورت… حسن ماسالی صورت گرقته است.”!!
آدم های منطقی و عاقل باید از چنین فردی که ” لجن پراکنی” میکند بپرسند، اگرماسالی اینقدر قدرت دارد که قادر است چنین روابطی برقرار کند و نیروی دریائی آمریکا نیز با نظر ایشان به حرکت در می اید… چرا نتوانسته است تاکنون از قدرت و نفوذ خود برای ایران استفاده کند؟
در سوم ژوئیه 1997 در نشریه کیهان- چاپ لندن ، همان ورشکستگان سیاسی می نویسند “…حسن ماسالی تحت عنوان برگزار کننده “کنفرانس ملی” در تبانی با سرویس های خارجی و برخی از اعضای خانواده پهلوی به یک رشته فعالیت های ضد ملی و ضد نهضت مقاومت ملی ایران دست یازیده است.”…
در آنزمان، یک حقوقدان آلمانی را بعنوان ” وکیل مدافع” انتخاب کردم و به آنها نامه نوشت که اگر نتوانید ادعای خود را بطور مستند ارائه بدهید،این کار شما از نظر حقوقی” ترور شخصیت” تلقی میشود و باید جریمه مادی بپردازید و ممکن است به حبس نیز محکوم شوید.
پس از ارسال نامه و اخطاریه وکیل، دو نفر از امضا کنندگان اعلام کردند که امضای خود و اتهامات وارده را پس میگیرند.
یکنفر دیگر نوشت آقای وکیل شما مسئله را با فرهنگ دیگری برداشت میکنید…” وکیل مدافع آلمانی بمن میگفت ” آیا مقصود ایشان اینستکه با ” فرهنگ ایرانی” میتواند به دیگران توهین کند؟ این جدال به درون تشکیلات نهضت مقاومت ملی کشید و نتایج نامطلوبی ببار آورد که در اینجا به آنها نمی پردازم..
سپس همین افراد و عناصر تخریبگر دیگر از قول ” داریوش همایون” ادعا کردند که حسن ماسالی با ” پرویز ثابتی” همکاری میکند!!!
در آنزمان به داریوش همایون نوشتم که در اینباره نظرش را کتباً بمن بنویسد. ضمن تکذ یب ، ابراز تاسف کرده بود که این ” اپوزیسیون” چرا به چنین بیماری هائی مبتلا شده است( نامه ایشان را نیز حفظ کرده ام)
درباره فرهنگ لمپنی رایج در درون سازمانهای سیاسی ، اسناد و مدارک مختلفی در اختیار دارم که چگونه پس از بروز اختلاف سیاسی با یاران و همرزمان خود، بلافاصله آنها را ” خائن” ، “جاسوس”، و یا ” وابسته به آمپریالیسم” غیره متهم کرده اند.
اخیراً دونفر از همین افراد که بیش از سی سال است به تخریب دگر اندیشان مشغول هستتند ، برای اینکه عقده های درونی خود را بنمایش بگذارند، ادعا کرده اند که ” عنوان دکترای حسن ماسالی قلابی است!!!
ضروری میدانم به اختصار برای آنهائی که ازماجرای زندگی سیاسی و اجتماعی ام اطلاع ندارند، توضیح بدهم : درسال1958 وارد آلمان شدم و بلا فاصله در شهر توبینگن ، سپس در شهر کیل( آلمان )دررشته پزشکی مشغول به تحصیل شدم. سه سال در این رشته تحصیل کردم و امتحانات آنرا گذراندم ؛ اما بعلت فعالیتهای پیگیرانه ام در شکل گیری جنبش دانشجوئی( فدراسیون آلمان و کنفدراسیون) همچنین مشارکت در سازماندهی سازمانهائی جبهه ملی ایران در اروپا، سفارت ایران از تمدید گذرنامه ام خودداری میکرد تا مرا مجبور به توقف فعالیتها و باز گشت به ایران کنند. در این ارتباط جنبش دانشجویان ایرانی و آلمانی از من حمایت کردند و از جمله یکی از نمایندگان حزب سوسیال دمکرات آلمان بنام ” یوخن اشتفن” در مجلس ایالتی ، در کیل از من حمایت کرد و مسئله به روزنامه ها کشانده شد. در این ارتباط سفیر رژیم شاه ادعا کرد که : عدم تمدید گذرنامه ، دلیل سیاسی ندارد بلکه ایشان درس نمیخواند و بهمین دلیل گذرنامه ایشان تمدید نمیشود. پس از آن ،رئیس بخش امتحانات پزشکی ، مطلبی در روزنامه انتشار داد و ادعای سفیر ایران را نادرست خواند . سپس با کوشش های مدبرانه و صمیمانه و کیل مدافع ام بنام ” دکتر هلد من” ، اقامتم ( بدون گذرنامه ایران) تمدید شد..
پس از این ماجرا، تصمیم گرفتم که در ارتباط با فعالیت ها ی روزمره سیاسی ام، در رشته علوم سیاسی و جامعه شناسی اسم نویسی کنم و ادامه تحصیل بدهم. علوم سیاسی را بعنوان رشته اصلی و جامعه شناسی و ادبیات آلمانی را بعنوان رشته های فرعی انتخاب کردم . در دانشگاه فرانکفورت ،تمام کارهای پژوهشی و امتحانات مقدماتی را گذراندم و قرار گذشتم که ” تز دکتری” خود را بگذرانم که ناگهان درسال79-1978 تصمیم گرفتم که در ا رتباط با مبارزات مسلحانه، مخفیانه وارد ایران شوم. پس از مبارزه در گیلان و کردستان، و تجارب شکست و ناکامی ، دوباره به خارج برگشتم و در دانشکاه فرانکفورت ( آلمان) با استادان سابقم تماس گرفتم و پس از گذراندن چند مرحله ، خودم را برای گذراندن چند دوره ، خودم را برای ارائه” تز دکترای” آماده کردم.
کار پژوهشی ام درباره دلایل شکست و ناکامی جنبش چپ( وملی)، و عوامل بحران مداوم آن، از زمان انقلاب مشروطه تا بقدرت رسیدن جمهوری اسلامی( خمینی) بود، در جولای 1999 پس از تصحیحاتی ، آنرا ارائه دادم و امتحانات شفاهی را نیز در ماه مه و ژوئن 2000گذراندم. این کار پژوهشی پذیرفته شد و برحسب مقررات دانشگاه مزبور به زبان آلمانی به اندازه نیاز کتابخانه های آلمان انتشار یافت . سپس بحش های مهمی از آن کتاب را همراه چندین مقاله به فارسی انتشار دادم. اکنون نیز در صدد هستم آنرا به انگلیسی انتشار دهم.
استاد علوم سیاسی، اقای پرفسور ” هیرش “، مسئول اصلی، و پرفسور داود غلام آزاد استاد علوم جامعه شناسی ،و یکنفر نیز بعنوان استاد ادبیات آلمانی ، در این ارتباط تصمیم گیری کردند.خوشبختانه همه این استادان ، گرچه بازنشسته شده اند ، اما خوشبختانه زنده هستند. بنابراین، همه افراد میتوانند از طریق تماس با دانشگاه فرانکفورت و با این استادان همه گونه اطلاعات را کسب کنند. بسیار شرم آور است که چنین افرادی که ادعا های پر طمطراق روشنفکری و “ملی گرائی” میکنند باینطریق مبتذل ،لجن پراکنی میکنند و در “ترور انسان” نقش ایفا میکنند..
بیش از پنجاه سال است که بطور مستمر بمبارزات سیاسی ام ادامه میدهم. و به عناوین ” دکتر” نیز دل خوش نکرده ام و عقیده دارم، این عنوان را باید به مبارزینی اهداکرد که در سخت ترین شرایط و در مناسبات فاشیستی حاکم در ایران، سر سختانه مقاومت و مبارزه میکنند..
پس از استقرار رژیم اسلامی – فاشیستی در ایران ، فرهنگ لمپنی، تخریبگری و توطئه گری در داخل و خارج از کشور گسترش یافته است . بسهم خود تصمیم گرفته ام که با همکاری چند حقوقدان و وکیل مدافع ، در آینده علیه چنین عناصری که غیر مسئولانه و لمپن منشانه ، علیه حرمت انسانی مبارزین، لجن پراکنی میکنند، اقدامات حقوقی و قانونی بعمل آورم تا با جریمه های مالی و زندانی کردن چند عنصر خطاکار، بقیه عناصر تخریبگر و لمپن مهار شوند