حسن ماسالی
طرح مسئله جدائی طلبی توسط برخی محافل که تعلقات ” قومی” و یا “ملیتی” در داخل ایران و در درون ” اپوزیسیون ایران” دارند ،جنجال آفرین شده است. چرا؟
اگر مسئله جدائی طلبی را بعنوان یکی از اصول حقوق بشر و دمکراسی خواهی ، بطور انتزاعی مطرح کنیم، هیچکس نمیتواند با آن مخالف باشد . اما ببینیم در مورد مشخص ایران،این نظریه با چه انگیزه هائی مطرح میشوند ؛ آیا دیدگاهی ترقیخواهانه و یا ارتجاعی است؟
خودم و بسیاری از دوستانم، طرفدار نظام سیاسی – اداری- اقتصادی- فرهنگی” غیر متمرکز و نوعی ” فدرالیسم” در چارچوب ایران ، با حفظ همبستگی سراسری مردمان ایران هستیم. زیرا، میخواهیم که مردم سراسر کشور در اداره امور خویش ، بطور مستقیم دخالت کنند ؛ هیچ نوع تبعیض وجود نداشته باشد و از شکل گیری و بازسازی دیکتاتوری جلوگیری شود و دمکراسی گسترش یابد و با مشارکت مردم در پایه های جامعه، نهادینه شود.
ساختارحکومتها و مناسبات سیاسی – اداری – اجتماعی ایران را از نظر تاریخی بررسی کنیم، می بینیم که دو عامل موجب دیکتاتوری ، تبعیض ،و واپسگرائی جامعه ایران شده اند:
1- عامل خارجی: جنگهای ویرانگرانه بین ایران وامپراطوری رم و یونان، حمله مغول ، حمله و سلطه گری اعراب، سیطره جوئی ” پان ترکیسم عثمانی”؛
2- عامل داخلی : دیکتاتوری های برخاسته از درون اقوام و ملیتهای تشکیل دهنده ایران از زمان هخامنشیان،ماد، صفویه، زندیه، قاجاریه ، پهلوی. اکنون نیز مردم سراسر ایران، تبعیض همه جانبه و جنایت را ازطریق رژیم جهالت- جنایت و فاشیستی اسلامی تجربه میکنند.
بررسی تاریخ تحولات ایران -مثل بسیاری از کشورهای جهان- نشان میدهند که اکثراوقات در ایران آزادی و دمکراسی حاکم نبوده، بلکه ،همزمان با شکل گیری دیکتاتوری، تبعیض ، کشتار، وتخریب رواج داشته اند.
در مورد مشخص ایران همچنین باید گفت که در درورانهای معینی ، یک قوم یا ترکیبی از چند قوم و ملیت، قدرت سیاسی – اداری را درانحصار خود داشتند. درمیان اقوام ( ملیتهای ) ایرانی،بطور مثال کردها ، بزرکترین گروه اجتماعی در درون “ماد “ها تشکیل میدادند و در بنیانگذاری قدرت سیاسی – اجتماعی ایران کهن نیز نقش برجسته ای ایفا کرده اند. پس از در آمیحتن واتحاد مادها و هخامنشیان، قدرت سیاسی – اداری جامعه ایرانیان ، شکل نوینی کسب میکند.
یا پس از حمله مغول و اعراب به ایران ، بسیاری از مناسبات گذشته فرو می پاشند . و در جامعه ای که فروپاشیده و آسیب دیده است ، عناصر و محافل ارتجاعی از اقوام و ملیتهای مختلف( رهبران قبایل و عشایر)، مشترکاً ، قادر بودند که نظام دیکتاتوری و تبعیض گر جدیدی بوجود بیاوردند. بنابراین،همه اقوام و ملیتهای تشکیل دهنده ایران، هرکدام بطور نسبی در شکل گیری مناسبات
” نامطلوب” گذشته و کنونی شرکت داشته اند.
اما جامعه ایران ، بیشترین ضربات تخریبگرانه، دیکتاتور منشانه و تبعیض گرانه را توسط نیروهای مهاجم خارجی متحمل شده است. بطور مثال : پس از حمله مغول و سپس اعراب و اسلامیزه شدن مناسبات اجتماعی، جامعه ایرانیان از روند تحول و تکامل اجتماعی باز ماند و مناسبات واپسگرایانه و ارتجاعی – خصوصاً از نظر فرهنگی – حاکم گردیدند .
در شرایط مشخص کنونی: برخی اقوام و ملیت های تشکیل دهنده ایران، از قبیل اکراد، بلوچ ها ، اعراب ایرانی، ترکمن ها …. بطور مضاعف تبعیض میشوند. اما تبعیض علیه زنان، بیش از هر نیروی اجتماعی اعمال میشود.
برای مقابله با تبعیض و برای برچیدن حکومت جهل – جنایت و فاشیستی چه باید کرد؟
آیا باین مسئله توجه داریم که در آمیختگی قومی و ملی در ایران پیشینه چند هزار ساله و چند صد ساله دارند!!!
آیا باین مسئله توجه داریم که حتی در نقاط جغرافیائی که یک قوم یا ملیت، اکثریت مردمان ساکن آنرا تشکیل میدهند، ” درآمیختگی ” اقوام مختلف ایرانی وجود دارد؟آیا باین حقیقت آشنا هستیم که بسیاری از اقوام( ملیتهای) ایرانی پراکنده هستند. مثلا کردها در قوچان( خراسان) ، در قزوین، در تالش ( گیلان) و در مازندران ساکن هستند. بنابراین حقوق آنان با تقسیم بندی جغرافیائی قابل حل نیست، بلکه باید با دید وسیع تری به امر تبعیض در ایران نگاه کرد.
حال با چنین مناسبات تاریخی و با چنین در آمیختگی های انسانی ، فرهنگی، چه سیاستی میخواهیم در پیش بگیریم؟ آیا میخواهیم بر علیه تبعیض گران مبارزه کنیم ، یا اینکه میخواهیم اقوام و ملیتها را بر سر “تصاحب مناطق جغرافیائی” بجان هم بیاندازیم وبرعلیه ستمدیدگان و تبعیض شدگان و دردمندان نیز سیاست ” ستیزه جویانه” اتخاذ کنیم؟
آیاهریک از این گروههای اجتماعی، قومی ، ملی ، که تحت ستم هستند، باید از هم جدا شوند و
” ستیزه جوئی قومی و ملی ” را علیه همدیگر دامن بزنند، یا اینکه ضروری است همه این ستمدیدگان و تبعیض شوندگان دست بدست هم بدهند و جبهه سیاسی- مبارزاتی مشترک و نیرومندی برای نجات خویش در سراسر ایران بوجود بیاورند؟
عقیده دارم ، هر گروهی بخواهد سیاست ” جدائی طلبانه” را پیشه کند، در درجه نخست به پیوند های انسانی و همبستگی دردمندان خیانت می ورزد.
از طرف دیگر ، با توجه به مناسبات کنونی جهان و سیاستهای ارتجاعی دول بزرگ که بطوراخص در راه تامین منافع خود گام بر میدارند، آیا هریک از این گروهها ی قومی و ملی، میخواهند بار دیگر خود را قربانی سیاست بازی های ماجراجویانه کنند؟
برای اینکه مقصود خودم را بطور باز و شفاف تفهیم کنم ، به چند نمونه از این ” سیاست بازیها” اشاره میکنم:
هنگامی که صدام حسین درعراق به سرکوب و کشتار کردها پرداخت، بسیاری از مبارزین کرد عراق برهبری ملامصطفی بارزانی ، به دیکتاتور دیگری( شاه ایران) پناه بردند.
پس از مدتی ، شاه و صدام با عقد قرار داد الجزایر در سال 1975 با همدیگر مصالحه کردند و در این میان بار دیگر حقوق دمکراتیک مردم کردستان عراق پایمال شد.
بخشی از مردم کردستان عراق برهبری جلال طالبانی، بعنوان رقابت و مخالفت با سیاست های ملا مصطفی بارزانی ،گاهی با صدام، گاهی باشاه و گاهی با خمینی و صادق خلخالی هم پیمان شد.
من بیاد دارم که چندین بار ،درگیری های خونینی میان گروه طالبانی و گروه بارزانی روی دادند.همچنین مدتی در صدد برآمده بود که بمنظور خشنودکردن رژیم خمینی، از استمرار فعالیتهای اکراد ایرانی جلوگیری کند.
همچنین در شرایطی که جنبش آزادیخواهانه کردستان ایران، در حال نبرد علیه حکومت جهالت – جنایت و فاشیستی خمینی بود، درگیری های خونینی میان کومه له و حزب دمکرات کردستان ایران در ” اورامان” و در سایر تقاط روی دادند. آنچه که در عراق اتفاق افتاد و آنچه که در ایران اتفاق افتاد، چه نیروهائی از آن سود بردند؟
همچنین ،پرسش من اینستکه آیا باتوسل به چه نیروئی میخواهیم برعلیه تبعیض و دیکتاتوری مبارزه کنیم؟ آیا نباید فرهنگ سلوک و همبستگی سراسری را ابتدا در درون درد مندان و تبعیض شدگان در درون جامعه ای که مشترکاً زیست میکنیم ، استحکام ببخشیم؟
سیاست “جدائی طلبانه” در مورد مشخص ایران چه مفهمومی دارد؟ آیا این عناصر و محافل میخواهند ” ستیزه جوئی قومی و ملی ” را در ایران دامن بزنند؟
آیا فکر میکنند نیازی به” همبستگی در میان مردم ایران ” ندارند؟ آیا از تجارب تاریخی درس نمی آموزیم وبرای احقاق حقوق خود میخواهیم به دیکتاورهای دیگر و زورمندان جهانی متوسل شویم تا بار دیگر همه ما راقربانی کنند؟
آیا محافلی که ” مدال افتخار جدائی طلبی ” را به سینه خود آویزان میکنند، چشم انداز روشنی درباره آینده خود و مردم زجر دیده ای را که میخواهند بدنبال خود بکشند، دارند؟
آیا میخواهند مثل حوادث تاریخی گذشته ایران و سایر کشورهای خاورمیانه، ازدست یک دیکتاتور فرار کنند و به دیکتاتور و جنایتکار دیگری پناه ببرند؟
یا شاید آنقدر ” خود فریفته ” هستنیم که تصور میکنیم میتوانیم به تنهائی در جبهه های مختلف بر ضد ارتجاع، درمنطقه و درسطح جهان مبارزه کنیم؟
یا اینکه مشکل اساسی رهبران ” جدائی طلب” مبارزه علیه تبعیض و دیکتاتوری نیست ، بلکه فقط ” انگیزه قدرت طلبی شخصی و فرقه ای” آنها را واداشته است که همه حقایق را بمردم نگویند ومیخواهند بعنوان ” رئیس قبیله”، یا یک ” طایفه” مناسبات فرقه گرایانه و تبعیض گرایانه عشایری و قبیله ای نوع ” جدیدی” استقرار ببخشند و برای کسب قدرت شخصی و فرقه ای ، حاضرند” دریوزگی” یک قدرت خارجی رانیز بپذیرند؟
در اینجا توجه شما را به نامه رسمی یک سیاستمدار مرتجع آمریکائی که به ” هیلاری کلینتن”، وزیر خارجه آمریکا نوشته ، جلب میکنم تا شاید هنگام تصمیمگیری درباره سرنوشت یک ” ملت” باعقل و شعور و درایت بیشتری عمل کنیم .