طاهره شیخ الاسلام
انسان برای رشد و پرورش استعدادهايش علاوه بر امكانات مادی، فكر آسوده و وقت آزاد ميخواهد. وقتی جامعهای به لحاظ مادی ضعيف بود و امكانات اندک آن نيز به بهای فقر اکثريتی از مردم جامعه در اختيار اقليتی قرار گرفت، مردم نه تنها نگران آيندهء خويش می گردند، بلكه وقت و نيرو و فكرشان صرف تهیه اولين و ابتدایی ترين مايحتاج زندگی خواهد شد. در اينصورت ديگر نه وقت آزاد برايشان می ماند و نه خيال آسودهای كه به خود و جهان اطراف خود بپردازند، تفكر كنند و استعدادهای خويش را كشف و آنها را بارور سازند. بنابراين فقر مادی يك جامعه منجر به عقب ماندگی علمی و فكری آن جامعه ميشود.
سعدی در هفت صد سال پيش از اين به اين مسأله چنين اشاره كرده است:
شب پراكنده خسبد آنكه پديد/ نبود وجه بامدادانش
مور گرد آورد به تابستان/ تا فراغت بود زمستانش
و بطور حتم منظور از بامدادان نه تنها فردا که فرداها و بعبارتی تمامی عمر است و زمستان اشاره به زمان پيری ما انسانها دارد.
تمايل به داشتن فرزندان زياد که در كشورهای فقير، سنتی و ناامن، شاهد آن هستيم، در واقع يکی از راههای بوجود آوردن امنيت در زمان پيری است و برای همين است که در اين جوامع فرزند به عصای دست تعبير شده است. حاصل اين نوع مبارزه با ناامني، منجر به تولد ميليونها انسان می شود كه تا بخواهند به عصای دست والدينشان تبديل شوند غذا، دارو، بهداشت، مسكن، آموزش، تربيت و نهايتاً كار ميخواهند و چون اين امكانات برای آنها فراهم نيست فقر و بهدنبال آن فساد در جامعه بيشتر ميشود. و در بیشتر اوقات فرزندانی كه به اميد عصای دست زمان پيری والدين و برداشتن باری از روی دوش ناتوان آنان بهوجود آمدهاند، خود باری بر دوش آنان ميشوند.
فساد ناشی از فقر تنها به خانواده های فقير محدود نمی گردد، بلکه اثرات مخرب آن تمامی جامعه را در بر می گیرد. افراد جامعه انسانی به مثابه سلولها يا اعضای مختلف يک بدن هستند، همانطور که اگر يکی از اعضای بدن يا بخشی از آن عفونی گردد، عفونت آن به تدريج به ساير اعضا سرايت کرده و حيات شخص را در مخاطره می اندازد، بهمان نحو وقتی بخشی از جامعه به فقر مبتلا می شود، فساد ناگزير حاصل از آن يعنی دزدي، اعتياد، فحشا و … در جامعه رواج يافته و زندگی همگان را در معرض آلودگی و خطر قرار می دهد. و اين همان است که سعدی به آن اينگونه اشاره دارد:
بنی آدم اعضای يک پيکرند/که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نيابد قرار
آری ثروتمندان جوامع فقير نيز قرار نخواهند يافت و به رشد در خوری نخواهند رسيد که رشد، شکوفايي، خوشبختی و آرامش يک فرد در گرو خوشبختی و آرامش جمع است.
اثرات منفی اين ناامنی را از زاویه ديگری نيز ميتوان مورد بررسی قرار داد. طبيعتاً وقتی شبها، پريشان خاطر خفتيم، فردا و فرداها خستگی و نگرانی خويش را با خود به كوچه و بازار و محلكارمان خواهيم برد و در آنجا نه تنها نخواهيم توانست ذهن و دل خويش را به كاری كه به ما محول شده است بسپاريم ، بلكه آثار آنهمه خستگي، دل نگرانی و نااميدی را در رفتار و برخورد ناسالم، عصبی و گاه توهين آميزمان نسبت به ديگران نشان می دهيم، ديگرانی كه آنان نيز چون ما گرفتار همين خستگی و ناامنی ذهنی و آشفتگی روحی هستند. و اگر معنویت را مهر ورزيدن به همنوع و گرهگشايی از كار یکدیگر معنا کنیم می بینیم که معنویتی در جامعه وجود ندارد. از طرفی اگر رها شدن از قيد و بندهای زندگی دنيوی و سير و سياحت در ملكوت خداوند را نیز بخشی از معنویت و اخلاق تلقی کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که دسترسی به آن نیز در چنین شرایطی میسر نخواهد كه باز بهقول سعدي:
ای گرفتار و پای بند عيال/ دگر آسودگی مبند خيال
غم فرزند و نان و جامه و قوت/ بازت آرد ز سير در ملكوت
همه روز اتفاق ميسازم/ كه به شب با خدای پردازم
شب چو عقد نماز ميبندم/ چه خورد بامداد فرزندم
و اگر در زمان زندگی شاعر مهمترين و اساسی ترين نگرانی مردم کمبود غذا بوده، امروزه بهداشت و آموزش و مسكن و شغل و بسيار چيزها را بايد به آن اضافه نمود. توجه نيز داشته باشيم كه وقتی ميگوييم جايی برای رشد معنويت و اخلاق وجود نخواهد داشت، الزاماً بدين معنا نيست كه معنويت به كلی از جامعه رخت بر ميبندد، بلكه اين مفهوم مورد نظر است كه چنين شرايطی مناسب رشد و تقويت اخلاق و معنويت نيست. همه ميدانيم كه در هر شرايطی هر چند دشوار، هستند معدود كسانی كه به بركت روح والا و شرافت و مقاومت ذاتی و وجودی خويش و یا تربیت خانوادگی نه تنها از محيط، آلودگی نميپذيرند، بلكه خود پرچمدار مبارزه با نابسامانيها نيز ميشوند. بدون شك حركت پيش رونده جوامع به سوی عدالت و امنيت و قانونمندی در طول تاريخ مديون تلاشهای ايندسته از نوادر روزگار است.
اشاره به این نکته نیز ضروری است که هر جامعه ثروتمند يا خانواده مرفهی الزاما با اخلاق نیست، باین دلیل که يکی از اساسی ترين عوامل رشد و پيشرفت انسانها وجود عدالت اجتماعی است. اصولا تقسيم غير عادلانه ثروت مانند اينست که غذا و ويتامينهايی که وارد بدن شخص می شود در يک قسمت از بدن تجمع نموده و به رشد بی رویه آن قسمت بیانجامد. چنين فردی نه تنها به لحاظ فيزيکی غير طبيعی و نا زيبا به نظر می رسد، بلکه اين عدم تجانس فيزيکي، تعادل روحی او را نيز بهم می زند. بهمين خاطر است که کشورهای ثروتمندی که فاقد عدالت اجتماعی هستند، الزاما در رديف کشورهای پيشرفته قرار ندارند و اشخاص ثروتمند در این جوامع نيز الزاما با اخلاق و با فرهنگ نيستند.
از طرفی اگر ايمان و دين و عشق را مترادف معنويت و اخلاق و انسان دوستی بدانيم، ملاحظه خواهيم کرد که در متون مذهبی و ادبی ما بکرات به رابطه بين فقر و اخلاق اشاره شده است. عباراتی چون: «آدم گرسنه ايمان ندارد»، «وقتی فقر از دری وارد ميشود دين از در ديگر خارج ميشود»، «گرسنگی نكشيدهای كه عاشقی را از ياد ببري» همه به نوعی به وجود اين رابطه اشاره دارند.
با این ترتیب آيا حياتی ترين کار برای کسانی که داعيه فرهنگ و اخلاق پروری در جامعه دارند، ريشه کن کردن فقر و برقراری عدالت اجتماعی نيست؟