طاهره شیخ الاسلام
مىگويند چون ابوعلاى معرى متفكر آزادانديش بيمار شد، دوستى كبك سرخ شدهاى را براى او مىفرستد كه شايد منظرۀ او اشتهايش را ترغيب كند و چيزى بخورد. معرى رو به كبك كرده و مىپرسد چه گناهى از تو سرزد كه به چنين روزى افتادى و خودش پاسخ مىدهد كه اين مكافات ضعيف بودن است. بزرگترين جرم در زندگى از نظر او ضعف است. ايرج ميرزا اين داستان را چنین به نظم کشیده است:
قصه شنيدم كه بوعلا به همه عمر/ لحم نخورد و ذوات لحم نيازرد
در مرض موت با اشاره دستور/ خادم او جوجهاى به محضر او برد
خواجه چو آن مرغ كشته ديد برابر/ اشك تحسر ز هر دو ديده بيفشرد
گفت به مرغ از چه شير شرزه نگشتى/ تا نتواند كست به خون كشد و خورد
مرگ براى ضعيف امر طبيعى است/ هر قوى اول ضعيف گشت و سپس مرد*
هر روشى در زندگى و تفكر كه كسى را قوى و متكى به نفس بسازد خير و هر طريقى در زندگى و تفكر كه از ناتوانى سرچشمه بگيرد يا كسى را ضعيف سازد شر است. عدم تلاش و تحرك، عدم خلاقيت و نوآورى، تكرار آداب و رسوم پیشینیان، تواضعى كه به حقارت بيانجامد، قناعتى كه بهانۀ تنپرورى گردد، صدقه و خيراتى كه به تشويق دریوزگی و عدم تلاش براى كسب معاش بيانجامد، همه و همه به دلیل اینکه موجبات ضعف و ذلت را در فرد و به تبع آن در جامعه فراهم مىآورند شرند.
در جوامع بنياد شده بر ظلم و نابرابرى که قانونی از انسانها حمایت نمی کند، هم سلطهگرى و هم سلطهپذيرى، هم ظالمیت و هم مظلومیت هر دو زمينۀ مناسبى براى رشد پيدا مىكنند. مطلوب و محبوب سلطهگران و قدرتمندان كسانى هستند كه ضعف خويش را بپذیرند، بر سرنوشت گردن نهند، با سلطهگر به مقابله بر نخيزند و در پى تغيير شرايط بر نيايند. در این جوامع رابطه سلطه گری و سلطه پذیری را در تمامى سطوح اجتماع از اداره و كارخانه گرفته تا آموزشگاه و مدرسه و حتى در خانواده می توان دید. بعبارت دیگر هر کس در عین اینکه در برابر مافوق خود سلطه پذیر است در برابر مادون خود نقش سلطه گر را بازی می کند. تعريف و مفهوم «خوبى» در چنين فضايى همانا «اطاعت مطلق» است و بس. بدین معنی که نه تنها بچۀ خوب به بچهاى گفته مىشود كه حرف شنو بوده و روى حرف بزرگترها حرف نزند، بلکه زن خوب نيز زنى است كه فرمانبردار شوهرش باشد، كارمند خوب كارمندى است كه هميشه گوش به فرمان رئيس باشد و نهايتاً شهروند خوب شهروندى است كه چون و چرا در کارها نکند. ارزش و شانی که مظلومیت در بین مردم این جوامع دارد باین دلیل است که مظلومیت و خوبی مترادف هم قرار می گیرند. ویژگی هایی همچون شكستهنفسى، عدم قبول مسئوليت، جلب ترحم، ناله و شكوه، و شكايت از روزگار، اعتقاد به شانس و تقدیر همگی به نوعی ریشه در همین پدیده دارد.
در اینگونه جوامع سلطهگران معمولاً تحت عنوان خير و صلاح زيردستان و در لواى عشق و علاقه، به آنان زور می گویند و ظلم مىكنند و بدين ترتيب حق انتخاب و نهايتاً امكان رشد و بالندگى را از افراد تحت سلطه خويش مىگيرند. سلطهپذيران نيز معمولا با گذشت و فدا كردن خود، اين خيرخواهى را ارج مىنهند و اين علاقه را مىپذيرند. اما حقيقت اين است:
در هر نوع رابطه كه يكى از طرفين با هر دليل و بهانهاى مانع از رشد ديگرى در به ثمر رساندن استعدادهاى بالقوهاش شود و باعث گردد كه در او احساس حقارت، ناچيزى و ناتوانى بهوجود آيد، نوعى سلطهگرى بيمار گونه حاكم است.
در اینجا بد نیست یادی از اريك فروم نویسنده صاحب نام آلمانی کنیم. او به دو نوع رابطۀ برترى و كهترى معتقد است. رابطهاى كه در آن قدرت اعمال شده از طرف شخص برتر قدرتِ معقول نام مىگيرد و رابطهاى كه در آن اين قدرت، بازدارنده و غیر معقول است. قدرت معقول را مىتوان در رابطۀ بين استاد و شاگرد مشاهده كرد. در این رابطه منافع استاد و شاگرد هر دو در يك جهت سير مىكند. بدين معنى كه اگر شاگرد موفق شود، استاد راضى است و اگر نشد هر دو ناكامياب شدهاند.
قدرت بازدارنده را مىتوان در رابطۀ بين ارباب و بنده ديد كه در آن خواجه بر آن است كه بندۀ خويش را استثمار كند و هر چه از او بيشتر بهره گرفت راضىتر است. در همان حال بنده در جستجوى آن است كه از تقاضاهاى خود براى حداقلى از خوشبختى دفاع كند، پس منافع خواجه و بنده در مقابل يكديگر قرار مىگيرد، یعنی آنچه به سود يكى است به زيان ديگرى تمام مىشود. در رابطه نوع اول برترى شرط يارى به كسى است كه بر وى اقتدار رانده مىشود و در ديگرى شرط استثمار اوست. اين دو رابطه تفاوت ديگرى نيز با يكديگر دارند: هر چه شاگرد بيشتر بياموزد، فاصلۀ ميان او و استاد كاهش مىيابد و شباهتشان افزون مىشود و سرانجام رابطۀ كهترى و مهترى خود به خود از ميان مىرود. اما وقتى برترى بر پايۀ استثمار استوار گشت هر چه بيشتر بپايد، فاصلۀ ميان طرفين افزايش مىيابد. در عين حال قدرت در اين دو نوع رابطه، داراى دو وضع مختلف از نظر روانشناسى است: در اولى محبت و ستايش و سپاس حكمفرماست و مرجع قدرت (معلم يا استاد) نمونهاى قرار مىگيرد كه ديگرى مىخواهد بعضاً يا كلاً به قالب او در آيد. در دومى آنكه استثمار مىكند با رنجش و عناد روبرو مىشود. نفرتى كه در سينه برده موج مىزند به كشمكشهايى منتهى مىشود كه رنج به همراه مىآورد بدون اينكه نويد كاميابى بدهد. بنابراين گرايشى پديدار مىشود كه اين احساس نفرت سركوب گردد و حتى گاهى به جاى آن ستايشى كوركورانه استقرار يابد. با اين امر دو كار انجام مىشود: اولاً احساس دردآور و خطرناك نفرت از ميان رخت برمى بندد و ثانياً احساس حقير بودن تسكين مىيابد. سلطهپذيرچنين استدلال مىكند كه چون ارباب (مافوق) خوب و كامل است، شرمسارى از اطاعت کردن از او شايسته نيست. نتيجه اينكه در روابطى كه پاى قدرت بازدارنده در ميان است عاملى كه پيوسته راه فزونى مىپيمايد، نفرت يا نوعى غلو غير معقول در ستايش مرجع قدرت است. در حالى كه در روابط معقول به همان نسبت كه كسى كه قدرت به او رانده مىشود به مرجع قدرت شبيهتر مىگردد، اين عامل نيز كاستى مىگيرد.**
با یک نگاه می توان دید که در تحت شرایط حاکم بر جامعه ما در هر یک از ما دو شخصیت رشد یافته است، اربابی یا سلطه گری و بندگی یا سلطه پذیری و بسته به اینکه در مقابل چه کسی قرار بگیریم یکی از شخصیتها بروز می کند. شدت و چگونگی آن را هم فاصله ای که افراد از یکدیگر در هرم اجتماعی دارند تعیین می کند. ویژگیهایی که از چشم جهانگردان غربی نیز مخفی نمانده است. یکی از آنان در این مورد گفته است: “ايرانيان با همرديف و همشأن خويش مهربان و مؤدبند، در مقابل برتر از خود خاضع و متواضع و نسبت به زيردستان زورگو و متكبرند… »
ویژگی هائی چون بت سازی از قدرتمندان سیاسی، اجتماعی و ادبی، احساس حقارت و عدم اعتماد به نفس در برابر کسانی که در رده های بالاتری از ما قرار دارند، تعریف و تمجیدهای افراطی از آنان، برخوردهای نامهربانانه و بی توجهی ما نسبت به کسانی که از ما پایین ترند و بسیاری دیگر از خصوصیات نامناسب همه و همه ناشی از شرایط زیستی ما بوده اند. با کمی توجه می توان دید که این خصوصیات هر یک مانعی در راه برقراری دموکراسی و عدالت اجتماعی در جامعه ما بوجود می آورند. آیا براستی راهی برای برون رفت از دایره بسته ای که در آن شرایط اجتماعی، ما را و ما شرایط اجتماعی را می سازیم وجود دارد؟
بطور حتم یک جامعه دموکراتیک و آزاد ماحصل کنش و واکنشهای انسانهایی مسئول، متعهد، آزاد و دموکرات می باشد. با این ترتیب می توان دریافت که انسانهایی با خصوصات برشمرده در این نوشتار اگر نگوییم هرگز، مشکل بتوانند جامعه ای باز و آزاد را پایه گذاری نمایند.
یقینا آگاهی از درد راه را بر درمان می گشاید. با نگاهی دقیق بر رفتارها و گفتارهای خود می توان ویژگیهای نامناسب را شناسائی و در حذف و تعدیل آنها کوشش نمود. این رستاخیز فرهنگی به تلاش فرد فرد ما نیاز دارد. معجزه را باید خلق کرد چرا که دستی از غیب برون نخواهد آمد و کاری برای ما نخواهد کرد.
———————————————————–
*ابوعلا گياهخوار بود و لحم به معناى گوشت است.
** گريز از آزادى؛ اریک فروم؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ ص 176 و P 17