راه رشد سرمایه داری و روند صنعتی شدن کشورهای اروپا و نیاز آنها به مواد خام و نیروی ارزان کارموجب شد که این کشورها در قرون وسطی به سیاست استعمارگرانه و غارت منابع طبيعی کشورهای در حال رشد و عقب مانده روی بیاورند. کشورهای استعمار گر اروپا – در راس آنها انگلستان و فرانسه – با برخورداری از تکنولوژی پیشرفته نظامی و تدابیر سازماندهی و حیله گری های سیاسی، بسياری از کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را به تصرف خود در آوردند و نفوذ خود را برهمه امور آن جوامع از نظر سیاسی، اداری، اقتصادی و فرهنگی گسترش دادند و حتی در برخی کشورها زبان انگلیسی، فرانسوی، اسپانیائی یا پرتغالی رابه عنوان زبان رسمی کشورهای مستعمره به مردم آن کشورها تحمیل کردند، که به مرور زمان ،هویت ملی و فرهنگی کشورهای مستعمره پایمال و دگرگون شد ند .
دخالت های عریان استعمارگران در شئون زندگی مردم کشورهای سه قاره، گاهگاهی موجب شکل گیری جنبش های آزادیبخش ملی گردید و مردم بسیاری از این کشورها موفق شدند با ایجاد همبستگی ملی و شرکت متحدانه در مبارزه، بطور نسبی به آزادی و استقلال دست یابند. اما از آنجائی که مردم این کشورها در مناسبات اقتصادی بسته و مناسبات سیاسی و اجتماعی عقب مانده بسر می بردند، دول استعمارگر قدرتمند ، با توسل به ترفندهای مختلف موفق شدند که حکومتهای ملی برخاسته از اراده مردم را سرنگون کنند و عناصر مزدور و دست نشانده خودرا به قدرت برساندند تا نفوذ سیاسی و اقتصادی خود را همچنان در این کشورها حفظ کنند. به این ترتیب، استعمار گران، سیطره جوئی «غیر مستقیم» و به عبارت دیگر«استعمار نوین» را در سه قاره برقرار کردند.
دسترسی به تکنولوژی ار تباط گیری و شکل گیری همبستگی نسبی جنبش های سه قاره، گرچه بمرور موجب بیداری بخشی از مردم آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین گردید، اما شکست و ناکامی های جنبش های سه قاره و جهانی ترشدن مناسبات سرمایه داری و تمرکز قدرت مالی، صنعتی و نظامی در دست شرکتها و محافل کشورهای صنعتی، موجب «قطبی» تر شدن ( پلوریزاسیون) هر چه بیشتر مناسبات جهانی و بین المللی گردید.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به اصطلاح «سوسیالیستی» و ظاهراً مخالف سرمایه داری، عقب نشینی جمهوری توده ای چین و پذیرش مناسبات استثمارگرانه در آنکشور، شرایط نوینی در سطح جهان بوجود آورد، بطوریکه کشورهای بزرگ ثروتمند وپیشرفته صنعتی به رهبری ایالات متحده آمریکا توانستند «نظم نوین جهانی» را بوجود آورده و یکه تاز میدان شوند.
با شکل گیری نظم نوین جهانی، هم اکنون آمریکا تحت نام «مبارزه با تروریسم» و یا تحت عنوان کاذب حمایت از دمکراسی، نیروهای نظامی خود را در تمام نقاط استراتژیک جهان مستقر کرده است.
هم اکنون، دول غرب آشکا را در شمال افریقا ودر خاورمیانه مداخله نظامی میکنند و جنایات و تخریبگری های خود را بعنوان ” مبارزه با تروریسم و دیکتاتوری ” توجیه میکنند.
زیرا:
– در کشورهای جهان سوم ، “احزاب مدرن اجتماعی ” که از بینش و منش دمکراتیک و پایگاه طبقاتی و مردمی برخوردار باشند، وجود ندارند. در این کشورها، ” فر قه ” های متعددی وجود دارند که فاقد پایگاه مردمی هستند و بجای مبارزه طبقاتی و اجتماعی، به تخریب همدیگر مشغولند.
– اکثر احزاب سوسیال دمکرات اروپا، که زمانی در درون مناسبات سرمایه داری از دمکراسی و عدالت اجتماعی جانبداری می کردند، اکنون از نظم نوین سرمایه داری حمایت می کنند و یا دربرابر آن سکوت اختیار کرده اند.
فاجعه «نظم نوین جهانی» به گونه ای گسترش یافته است که امروز کشور اسرائیل به بازوی اید ئولوژیک و نظامی جهان سرمایه داری در منطقه خاورمیانه بدل شده است. مردم اسرائیل که زمانی خود از قربانیان فاشیسم (یکی از نمادهای تجاوزکارانه سرمایه داری جهانی) بودند و بالقوه می بایستی علیه هرگونه تبعیض به مبارزه خود ادامه میدادند، اما متاسفانه اکنون مشاهده میکنیم که نیروهای دست راستی و محافظه کار اسرائیل بی چون و چرا از سیاستهای تجاوزکارانه و تبعیض پیروی می کنند. آنچه که امروز در نوار غزه میگذرد، مبارزه علیه تروریسم نیست، بلکه قتل عام مردم فلسطین و سیاستی نژاد پرستانه با ” فورمولبندی جدید” میباشد.
در نظم نوین جهانی، حتی آقای” باراک”، وزیر دفاع کنونی اسرائیل و عضو حزب کارگر، که قاعدتا می بايست از ارزش ها ی سوسیال دمکراسی جانبداری کند، در قتل عام مردم فلسطین از دست راستی ترین احزاب اسرائیل سبقت گرفته است. آیا میتوان عملکرد کنونی ” باراک ” و اقدام صلح دوستانه “اسحاق رابین”، که منجر به ترور او توسط افراطیون یهودی شد، را در یک ردیف قرار داد ویکی دانست در حاليکه هردو متعلق به یک حزب هستند؟
پژوهش های تاریخی واسناد ومدارک نشان میدهند که محافل دست راستی و کوته بین اسرائیل ، برای اینکه یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین را تضعیف کنند، سازمان حماس را بوجود آوردند تا این گروه ارتجاعی را دربرابر یاسر عرفات علم کنند وبطور تاکتیکی از دشمنی آنان نسبت بهمدیگر سود ببرند. جنگ و خونریزی که امروز در غزه جریان دارد نتیجه همان سیاستهای ارتجاعی تاکتیکی است که سابقاٌ اتخاذ کرده بودند.
اسناد و مدارک و پژوهش های تاریخی همچنين نشان میدهند که در شکل گیری جمعیت اخوان المسلمین در مصر و سایر کشورهای عربی، انگلستان و اسرائیل نقش برجسته ای ایفا کرده بودند.
و بالاخره اسناد و مدارک نشان میدهند که محافل بخصوصی در آمریکا برای ایجاد القائده در افغانستان و پاکستان و تربیت و سازماندهی اسلامیست های افراطی در آن کشور ها میلیونها دلار خرج کرده و با “بن لادن” و سایر جنایتکاران تروریست بطور همه جانبه همکاری میکردند.
آیا کودتا در ایران، شیلی و اندونزی و براه انداختن جنگهای مذهبی و قبیله ای در آفریقا و سایر نقاط جهان توسط آمریکا، انگلستان، فرانسه، پرتغال و… بخاطر دمکراسی خواهی بوده اند؟
شرم آور است که امروز برخی محافل ورشکسته سیاسی ، از ” ناتو ” و آمریکا طلب میکنند که ایران را بمباران کنند . و اگر در اثر بمباران نیروگاههای اتمی ، هزاران نفر در اثر اشعه رادیو اکتیو نابود و یا فلج شوند، و اگر در اثر جنگ بین نظام فاشیستی حاکم در ایران و قدرت طلبان جهانی هزاران نفر مردم بیگناه کشته شوند و کشور ایران به ویرانه تبدیل شود، این افراد هیچکونه احساس مسئولیتی نمیکنند!!!
شرم آور است که بخشی از نیروهای مخالف رژیم تا این حد” ذلیل و درما نده ” شده اند که بجای سلوک باهمد یگر و عزم و اراه برای ایجاد همبستگی و استمرار بخشیدن مبارزه برای متلاشی کردن رژیم فاشیستی در ایران، حاضرند نوکر منشانه تسلیم نیروهای ارتجاعی و جنگ طلب خارجی بشوند و کشتار مردم ایران و ویران کردن کشور را توجیه کنند.
شرایط ناهنجار مردم «دنیای دوم» ( سه قاره):
اکثر قریب باتفاق مردم کشورهای فقیر وعقب مانده (آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) در فقر وفلاکت و آوارگی زندگی میکنند؛ وجنگ های فرقه ای وقبیله ای وستیزه جوئیهای مذهبی، همپای استقرارحکومتهای دیکتاتوری و فاسد در این کشورها موجب شده اند که همه مناسبات اجتماعی و انسانی در این سه قاره فرو بپاشند. از این شرایط همیشه سازمانهای ایدئولوژیکی افراطی و ضد دمکراتیک بهره برداری میکردند و میکنند.
فقر و گرسنگی و خفقان در سه قاره موجب شد ه اند که میلیونها نفر از مردم آسیا ، افریقا و آمریکای لاتین بطور قانونی و غیر قانونی به اروپا ، آمریکا، کانادا و استرالیا مهاجرت کنند . و اکثریت قریب باتفاق این مهاجرین در مشاغلی نظیر ” نظافتکاری ” شهرها و منازل با در آمد پائین امرار معاش میکنند تا خانواده های خود را از فقر و فلاکت نجات دهند. وسازمانهای افراطی، با استفاده از ناامیدی و استیصال مردم آواره و ستمدیده کوشش میکنند که خود را بعنوان قدرت آلترناتیو و «نیروی نجات بخش» به مردم این کشورها معرفی کنند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جریانهای افراطی اسلامی ( خصوصاً پس از به قدرت رسیدن خمینی) خودرا ناجی مردم ستمدیده جهان معرفی کردند.
حکومت اسلامی به رهبری خمینی ، خیلی سریع ، چهره جهالت – جنایت و فاشیستی خود را نمایان ساخت . رهبران این رژیم ارتجاعی، هدف خود را ایجاد” حکومت جهانی اسلامی” اعلام کرد ند و برای تحقق اهداف خود ،شبکه های تروریستی و تخریبگرانه در کشورهای مختلف جهان بوحود آوردند و دیری نپائید که از درون این رژیم ” حکومت دزدان، و جنایتکاران” برهبری – علی خامنه ای و چهل دزد تهران- شکل گرفت که هر روز برای بقای خود آدمکشی میکنند و با ایجاد بانده های قاچاق، ” دلار” ذخیره میکنند.
بررسی مبانی فکری و ساختار قدرت در جمهوری اسلامی ایران و همچنین گروه طالبان در افغانستان و پاکستان، حماس در فلسطین، و حزب الله در لبنان نشان میدهند که این جریانها از باورهای مذهبی مردم و از اسلام بعنوان “ایدئولوژی کسب قدرت” استفاده میکنند تا مردم تهیدست، آواره و نا امید این کشورها را گرد اهداف خود سازماندهی کنند. و از آنجائی که از افکار و فرهنگ واپسگرائی برخوردارند، فاقد راه حل های مدرن اجتماعی برای حال و آینده هستند، و از اين رو به تخریب و تروریسم متوسل میشوند و فقط مردم را به شورشگری کور تشویق میکنند تا به این ترتیب امنیت مردم کشور خود و جهان را به مخاطره اندازند.
اکثر سیاستمداران قدرتمند کشورهای غنی و پیشرفته، و در راس آنها ایالات متحده آمریکا، بجای اینکه تحلیل واقع بینانه ای از شرایط ناهنجار کنونی جهان ارائه بدهند و چشم اندازسیاسی و بر نامه عمل مرحله ای و دراز مدتی از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به منظور ايجاد رفورم اجتماعی و حصول تنش زدائی در کشورهای فقیر ارائه بدهند، و برای دمکراتیزه کردن مناسبات سیاسی و اجتماعی و برای بازسازی اقتصادی و اجتماعی این کشورها به مردم و نیروهای دمکرات آن کشورها یاری رسانند، از دیکتاتورها و حکومتهای فاسد این کشورها به عنوان ابزارهای تاکتیکی استفاده میکنند. آنان هرگاه با مشکلی روبرو میشوند، ازنیروهای ارتجاعی حمایت میکنند و یا برای پاسخ به مشکلات جهانی، به دخالت نظامی مبادرت میورزند و با کشتار و جنایت و تخریب کشورهای مختلف ، کوشش میکنند تا سیطره جوئی و قدرت جهانشمول خود را به نمایش بگذارند. حکومتهای دست نشانده و فاسدی که در چند سال اخیر در عراق، افغانستان و پاکستان و اخیراً در لیبی با حمایت اروپا و آمریکا بقدرت رسیدند، نمونه هايی براين مدعا هستند. نقش آمريکا واروپا در به قدرت رساندن خمینی ، تحت لوای ایجاد «کمر بند سبز اسلامی» و سیاست ابلهانه ای که در به قدرت رساندن گروههای شیعه در عراق اتخاذ کردند ،از نمونه های دیگر چنین بینش و سیاست ارتجاعی در سطح جهان محسوب میشوند.
تجربیات چند دهه اخیر نشان می دهند که سیاست خارجی آمریکا و اروپا ، درباره کشورهای سه قاره بطور اساسی بمنظور سیطره جوئی های غارتگرانه بوده اند. رهبران این کشورها، نه تنها چشم اندازی برای حل بحران های جهانی ندارند ، بلکه با دخالت های نظامی ، از عوامل مهم بحران در جهان محسوب میشوند.
مداخلات نظامی آمریکا و اروپا در امور سایر ملل، حتی دست آورد مثبتی برای مردم خود این کشورها نداشته است ، بلکه تنها شرکت های انحصار گر و قشر ممتازی در این جوامع هستند که از این غارتگری ها بهره میبرند.
بنابراین، خصلت فرهنگی و سیاسی ” سرمایه داری انحصار گر ” را با ” نصیحت ” نمیتوان برطرف کرد، بلکه ضروری است که یک ا تحاد و” پیمان جهانی” شکل بگیرد تا با ایجاد ” توازن قوا”، ملل تحت ستم قادر شوند به رفاه و آزادی مطلوب خود دست یابند.
مردم سراسر جهان امروز با بحران اقتصادی شديدی روبرو هستند. کارشناسان اقتصادی پیش بینی میکنند که چندین میلیون نفر ازمردم آسیا و آفریقا وآمریکای لاتین با گرسنگی ومرگ روبرو خواهند شد. اما ، صاحبان قدرت در” نظم نوین جهان سرمایه داری”، سیاست غارتگرانه و جنایتکارانه ای را دنبال میکنند . سیاستمداران کشورهای قدرتمند ، حتی کوشش میکنند با بهره برداری از فقدان سازمان یافتگی مردم و رخنه در ” جنبش های آزادیخواهانه مردم” ، مسیر جنبش های مردمی را ” کانالیزه” و منحرف کنند و نهایتاً عوامل سرسپرده خودشان را بقدرت برسانند. نمونه های آنرا اخیراً در مصر ، تونس، لیبی شاهد بوده ایم.
قدرتمداران کشورهای اروپا و آمریکا، مردم تهیدست کشورهای سه قاره را نه تنها بطور مضاعف مورد تبعیض واستثمار قرار میدهند ، بلکه مردم این جوامع را ” انسان درجه2″ محسوب میکنند.
عقیده دارم که شرایط کنونی جهان را با ” شعار و فحاشی” نمیتوان تغییر داد. ضروریست که ابتدا نیروهای سکولار – دمکرات – برابری طلب ، از طریق ” فرهنگ سلوک “، بطور هدفمند با همدیگر متحد و متشکل شوند و با اتکا مردم دردمند کشور خویش ، قدرت سیاسی مطلوب دمکرات و سکولار را در کشور خود بوجود بیاورند و سپس در راه اتحاد نیروهای سکولار – دمکرات و برابری طلب سه قاره گام بردارند و همزمان تلاش بعمل آورند که همبستگی با نیروهای ترقیخواه در کشورهای صنعتی و سرمایه داری را نیز، در سطح جهان فراهم سازند.
راهکارهای سیاسی- مبارزاتی :
بسیاری از کشورهای آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین دارای ذخایر و منابع مالی هستند و از نیروی انسانی بزرگی نیز برخوردارند. ضروری است که نیروهای سیاسی و مردم این کشورها ابتدا:
1- با ایجاد همبستگی سراسری ، بطور سازمان یافته برای استقرار دمکراسی در میهن خود گام بردارند؛
2- ضروریست که حکومتهای سکولار و دمکرات برخاسته از جنبش های آزادیخواهانه مردم سه قاره، در راه ایجاد” پیمان همبستگی ملل سه قاره “، به تفاهم برسند؛
3- همزمان با شکل گیری جنبش های آزادیخواهانه ی سکولار- دمکرات – برابری طلب و شکل گیری ” پیمان ملل سه قاره”، ضروری است که همبستگی خود را با احزاب و نهادی زحمتکش و ترقیخحواه کشورهای صنعتی پیشرفته نیز استحکام ببخشیم.
4- با شکل گیری” پیمان همبستگی ملل سه قاره” وبا ایجاد” همبستگی با نیروهای زحمتکش و ترقیخواه کشورهای صنعتی”، ملل سه قاره قادر خواهند شد که با ایجاد ” توازن قوا” در سطح جهان، قدرتمداران کشورهای پیشرفته وصنعتی جهان ، ودر راس آنها ایالات متحده آمریکا را، مجبور کنند که سیاست خارجی خود را براساس منافع مشترک و احترام متقابل تنظیم کنند. در اثر” توازن قوا”، این قدرت ها را میتوان مجبور کرد که بجای جنگ افروزی و ایجاد نفرت متقابل، نیروهای انسانی وتکنولوژی پیشرفته را برای یاری رسا ندن بهمد یگرو مدرنیزه کردن مناسبات اقتصادی و اجتماعی بکار اندازند.
عقیده دارم ، در مرحله اول ، نمیتوان ” سرمایه داری جهان ” را از میان برداشت . بلکه با ایجاد “توازن قوا “و رفورم های اقتصادی و سیاسی در جهان، از یکطرف دولتها و شرکتهای بزرگ سرمایه داری را میتوان مجبور کرد که ” حقوق ملل تحت ستم” را برسمیت بشناسند واز “یکه تازی” آنان جلوگیری شود.درچنین شرایطی، مردم کشورهای سه قاره قادرخواهند شد که بطورنسبی به رفاه وتعالی بخشیدن مناسبات فرهنگی و اجتماعی خود دست یابند. ودرچنین روندی ، در راه شکوفائی اجتماعی و فرهنگی گامهای بزرگتری بردارند .
با درس آموزی از شکست و ناکامی های شوروی سابق، و ” سوسیالیست های تخیلی”، باید باین درجه از دانش و درایت دست یابیم که ” مناسبات سوسیالیستی” را نمیتوان با ” چماق و ترور ” و یا از طریق ” تقسیم فقر” تحقق ببخشیم. بلکه ، بر اساس تئوری های مارکس و انگلس: ” غنای فرهنگی و غنای مادی” ،پیش شرط تحقق ” سوسیالیسم” میباشند.
یک” انسان سوسیالیست” نیزباید در درجه نخست، از دانش سوسیالیستی وازغنای فرهنگی ، برخوردار باشد تا بتواند ” خصلت یک انسان سوسیالیستی ” را کسب کند.
یک فرد ” لمپن” و ” ستمگر” و ” بی دانش ” را نمیتوان ” سوسیالیست ” یا آزاد ا ندیش نامید.